شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند...
درباره ما

دیشب از چشمم بسیجی می‌چکید

از تمام شب «دوعیجی» می‌چکید

باز باران شهیدان بود و من

باز شب ‌های «مریوان» بود و من

دست ‌هایم باز تا آهنج رفت

تا غروب «کربلای پنج» رفت

یادهای رفته دیشب هست شد

شعرم از جامی اثیری مست شد

تا به اقیانوس ‌های دور دست

هم‌ چنان رودی که می ‌پیوست شد

مثنوی در شیشه مجنون نشست

آن ‌قدر نوشید تا بدمست شد

اولین مصرع چو بر کاغذ دوید

آسمان در پیش رویم دست شد…

یک ‌نفر از ژرفنای آب ‌ها

آمد و با ساقی‌ام هم‌ دست شد

باز دیشب سینه‌ام بی ‌تاب بود

چشم‌ هاتان را نگاهم قاب بود

باز دیشب دیده، جیحون را گریست

راز سبز عشق مجنون را گریست

باز دیشب برکه‌ها دریا شدند

عقده‌ های ناگشوده وا شدند

خواب دیدم کربلا باریده بود

بر تمام شب خدا باریده بود

خواب دیدم مرگ هم ترسیده بود

آسمان در چشم‌ها ترکیده بود

مرگ آنجا سخت زیبا بود، حیف!

چون عروسانِ فریبا بود، حیف!

این چنین مطرود و بی‌حاصل نبود

مرگ آنجا آخرین منزل نبود

ای غریو توپ‌ها در بهت دشت

آه ای اروند! ای «والفجر هشت!»

در هوا این عطر باروت است باز

روی دوش شهر، تابوت است باز

باز فرهادم، بگو تدبیر چیست؟

پای این البرز هم ‌زنجیر کیست؟

پشت این لبخندها اندوه ماند

بارش باران ما انبوه ماند

همچنان پروانه ‌ها رفتید، آه!

بر دل ما داغ‌ تان چون کوه ماند!

یادها تا صبح زاری می‌کنند

واژه‌ هایم بی ‌قراری می‌کنند

خواب دیدم سایه‌ای جان می‌گرفت

یک نفر در خویش پایان می‌گرفت

ای سواران بلندای سهیل!

شوکران نوشان «گردان کمیل!»

ای سپاه رفته تا «بدر» و «حنین!»

خیل مختاران! لثارات الحسین!

ای نگاه آسمان همراه‌ تان

ای امام عصر خاطرخواه ‌تان

ای در آتش سوخته! پرهای من!

ای بسیجی‌ ها! برادرهای من!

ای بسیجی‌ ها، چه تنها مانده‌اید!

از گروه عاشقان جا مانده‌اید

ای بسیجی‌ ها! زمان را باد برد

آرزوهای نهان را باد برد

شور حال و جان سپردن هم نماند

بخت حتّی خوب مردن هم نماند

غرق در مانداب لنگرها شدیم

غافل از جادوی سنگرها شدیم

از غریو موج ‌ها غافل شدیم

غرق در آرامش ساحل شدیم

فصل سرخ بی ‌قراری‌ها گذشت

فرصت چابک ‌سواری‌ها گذشت

فرصت از اشک و از خون تر شدن

از زمستان نیز عریان ‌تر شدن

فرصت در خُم نشستن، م‍ُل شدن

در دهان داغ آتش، گل شد

یاد باد آن آرزوهای نجیب

یاد باد آن فصل، آن فصل عجیب

اینک اما فصل تنها ماندن است

فصل تصنیف دریغا خواندن است

اینک اما غربتم عریان شده است

حاصل آغازها پایان شده است

اینک این ماییم، عریان و علیل

دستمان کوتاه و خرما بر نخیل

روی لبخندم صدایی گم شده است

پشت رؤیایم هوایی گم شده است

چشم‌هایم محو در بال کسی ‌ست

در خیابان‌ ها به دنبال کسی ‌ست

نخل ‌های سر جدا، یادش به‌ خیر!

ای بسیجی‌ها! خدا، یادش به ‌خیر!

فصل سرخ بی‌قراری‌ ها گذشت

فرصت شب‌ زنده ‌داری ‌ها گذشت

این قلم امشب کفن پوشیده است

آرزوها را به تن پوشیده است

واژه‌هایم را هدایت می‌کند

از جدایی ‌ها شکایت می‌کند

«مقتل» آن شب غرق نور ماه بود

غرق در باران «روح الله» بود

جام را با او زدید و گم شدید

پای شب هوهو زدید و گم شدید

بازگردید ای کفن‌ پوشان پاک!

غرق شد این نسل در امواج خاک

باز باران خزان ‌پوشان زرد

باز توفان کفن ‌پوشان درد

باز در من بادها آشفته‌اند

لحظه ‌هایم را به شب آغشته‌اند

آمدیم و قاف ‌ها در قید ماند

قلب ما در «پاسگاه زید» ماند

طالب فرهادها جز کوه نیست

مرهم این زخم جز اندوه نیست

عقده‌ها رفتند و علت مانده است

در گلویم «حاج همت» مانده است

زخمی‌ام اما نمک حق من است

درد دارم نی ‌لبک حق من است

پیش از این ‌ها آسمان گل‌ پوش بود

پیش از این‌ ها یار در آغوش بود

اینک اما عده‌ای آتش شدند

بعد کوچ کوه‌ها آرش شدند

بعضی از آن ‌ها که خون نوشیده‌اند

ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند

عده‌ای «ح‍ُسن القضا» را دیده‌اند

عده‌ای را بنزها بلعیده‌اند

بزدلانی کز یم خون تر شدند

از بسیجی‌ها بسیجی‌تر شدند

آی، بی‌جان ‌ها! دلم را بشنوید

اندکی از حاصلم را بشنوید

تو چه می‌دانی تگرگ و برگ را

غرق خون خویش، رقص مرگ را

تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست

بین ابروها رد قناصه چیست

تو چه می‌دانی سقوط «‌پاوه» را

«باکری» را «باقری» را «کاوه» را

هیچ می‌دانی «مریوان» چیست؟ هان!

هیچ می‌دانی که «چمران» کیست؟ هان!

هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟

هیچ می‌دانی «دوعیجی» در کجاست؟

این صدای بوستانی پرپر است

این زبان سرخ نسلی بی‌سر است

تو چه می‌دانی که جای ما کجاست

تو چه می‌دانی خدای ما کجاست

با همان‌هایم که در دین غش زدند

ریشه اسلام را آتش زدند

با همان‌ ها کز هوس آویختند

زهر در جام خمینی ریختند

پای خندق‌ ها اُحد را ساختند

خون‌ فروشی کرده خود را ساختند

باش تا یادی از آن دیرین کنیم

تلخِ آن ابریق را شیرین کنیم

با خمینی جلوه ما دیگر است

او هزاران روح در یک پیکر است

ما ز شور عاشقی آکنده‌ایم

ما به گرمای خمینی زنده‌ایم

گر چه در رنجیم، در بندیم ما

زیر پای او دماوندیم ما

سینه پر آهیم، اما آهنیم

نسل یوسف‌های بی‌ پیراهنیم

ما از این بحریم، پاروها کجاست؟

این نشان! پس نوش ‌داروها کجاست؟

ای بسیجی‌ها زمان را باد برد!

تیشه‌ ها را آخرین فرهاد برد

من غرور آخرین پروانه‌ام

با تمام دردها هم‌خانه‌ام

ای عبور لحظه‌ها دیگر شوید!

ای تمام نخل‌ها بی‌سر شوید!

ای غروب خاک را آموخته!

چفیه‌ها! ای چفیه‌های سوخته!

ای زمین، ای رمل‌ها، ای ماسه‌ها

ای تگرگِ تق‌تقِ قناصه‌ها

جمعی از ما بارها سر داده‌ایم

عده‌ای از ما برادر داده‌ایم

ما از آتش‌ پاره‌ها پر ساختیم

در دهان مرگ سنگر ساختیم

زنده‌های کمتر از مردار‌ها!

با شما هستم، غنیمت ‌خوارها!

بذر هفتاد و دو آفت در شما

بردگان سکه! لعنت بر شما

باز دنیا کاسه خمر شماست

باز هم شیطان اولی‌الامر شماست

با همان ‌هایم که بعد از آن ولی

شوکران کردند در کام علی

باز آیا استخوانی در گلوست؟

باز آیا خار در چشمان اوست؟

ای شکوه رفته امشب بازگرد!

این سکوت مرده را در هم نورد

از نسیم شادی یاران بگو!

از «شکست حصر آبادان» بگو!

از شکستن از گسستن از یقین

از شکوه فتح در «فتح المبین»

از «شلمچه»، «فاو» از «بستان» بگو

ای شکوه رفته! از «مهران» بگو!

از همان‌هایی که سر بر در زدند

روی فرش خون خود پرپر زدند

شب‌ شکاران سحراندوخته

از پرستوهای در خود سوخته

زان همه گل‌ ها که می‌بردی بگو!

از «بقایی» از «بروجردی» بگو!

پهلوانانی که سهرابی شدند

از پلنگانی که مهتابی شدند

ای جماعت! جنگ یک آیینه است

هفته تاریخ را آدینه است

لحظه‌ای از این همیشه بگذرید

اندر این آیینه خود را بنگرید

ابتدا احساس‌هامان تُرد بود

ابتدا اندوه‌هامان خرد بود

رفته‌رفته خنده‌ها زاری شدند

زخم‌هامان کم‌کمک کاری شدند

ای شهیدان! دردها برگشته‌اند

روزهامان را به شب آغشته‌اند

فصل‌هامان گونه‌ای دیگر شدند

چشم‌هامان مست و جادوگر شدند

روح‌هامان سخت و تن‌آلوده‌اند

آسمان‌هامان لجن‌آلوده‌اند

هفته‌ها در هفته‌ها گم می‌شوند

وهم‌ ها فردای مردم می‌شوند…

فانیان وادی بی ‌سنگری!

تیغ ‌های مانده در آهنگری

حاصل آن ماجراها حیرت است؟

میوه فرهنگ جبهه عشرت است؟

حاصل آغازها پایان شده است؟

میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟

زخمی‌ام، اما نمک… بی‌فایده است

درد دارم، نی‌لبک… بی‌فایده است

عاقبت آب از سر نوحم گذشت

لشکر چنگیز از روحم گذشت

جان من پوسید در شب‌غاره‌ها

آه ای خمپاره‌ها، خمپاره‌ها!
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
ثامن تم
دیگر امکانات
مطالب اخیر وبگاه

اِلهَنا عامِلنا بِفَضلِکَ وَ لا تُعـامِلنا بِعَدلِکَ یا کَریم




خدا را فراموش نکن

امام حسن عسکری علیه السّلام:


والله لَیَغیبَنَّ غِیبَةً لایَنجُوفِیها إلا مَن ثَبَّتَهُ الله عَزَّوجَل عَلی القولِ بِإمامَتِه و وَفَّقَه لِلدُّعاءِ بِتعجِیل فَرجِه (کمال الدین، باب 38، حدیث اول)


 به خدا سوگند مهدی (ارواحنافداه) آن گونه نهان خواهد گشت که هیچ کس در زمان غیبت او از گمراهی و هلاکت نجات نخواهد یافت؛ مگر آنان که خدای عزوجل بر اعتقاد به امامت آن حضرت پایدارشان دارد و در دعا برای تعجیل فرج مقدسش، موفقشان فرماید.




------------------------------------------------
دلــــــــ نوشتـــــــ:
دلم جمکران میخواد،مشهد میخواد،قم میخواد،کربلا میخواد،بقیع میخواد،راهیان میخواد،دله دیگه چیکارش کنم نمی فهمه که آدم بدا رو راه نمیدن جاهای خوب....
یا خوبش کن وببریا بهش بفهمون....
نه نفهمون فقط خوبش کن وببر...

التماس دعا

وفات حضرت معصومه(س)تسلیت باد...

ادامه پست میره تو روضه هرکی روضه میخواد بقیه ش رو بخونه

چه کنم که هرجا بریم مقصد نهایی کربلاست....
این مردم قم افتخار ایران هستن تو کل تاریخ
خواهر امام رو با چه احترامی وارد شهر کردن و گفتن خواهر امام اومده،گفتن دختر امام اومده...
لایوم کیومک یا اباعبدالله....
خیلی از تنگی و ضیغ لحدم میترسم
وحشت دیگر آن است که منکر برسد
همه ی خواهشم این است که موقع مرگ
سر این بنده روی دامن حیدر برسد
مطمئنم که در آن لحظه سخت و حساس
حضرت فاطمه با آل پیمبر برسد
چادر مادر ما کار خودش را بکند
بگذارید فقط لحظه محشر برسد
مثل هر دفعه به ارباب توسل کردم
حتما ارباب به داد دل نوکر برسد

-----------------------------------------------------
خوشم که نام حسینم ز لب نیوفتاده
هنوز پشت و پناهی که داشتم دارم



مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۲ |

سرفه ... سرفه ... سرفه ... !

حساب آنها که توی خیابان، با صدای خشک نفس هایشان از کنارم رد شده اند، از دستم در رفته.

از درد به خود می پیچند، یک گوشه در خودشان مچاله می شوند و ریه هایشان، اذن دخول هوا را صادر نمی کند.

به یکی از ایشان گفتم که شلمچه کجاست؟!

چشم هایش شد چشمه اشک..... سینه اش زخمی بمب های شیمیایی همان جا بود.

می گفت: ماسک به تعداد بچه ها نبود.......!


دیگر خبری

نیست از بی سیم و

بی سیم چی

همه آن گوشه گودال

به سجده رفته اند

 تا صبح قیامت...

با خیال راحت تلفن را بردار

آن سوی خط اوباما منتظر است...!

****ادامه مطلب رو از دست ندید.....

+یهو دلم هوای امام حسن کرد....


تردید نکن تصورش هم زیباست
ایوان حسن عجب صفایی دارد....




مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در یکشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۲ |


بسم رب الحجۀ...بحق الحجۀ...اشف صدر الحجۀ...بظهور الحجۀ

آدم آفریده شد  ...

آدم گناه کرد  ...

آدم رانده شد  ...

آدم دعا کرد  ...

دعا کرد  ...

و منتظر ماند  ...

منتظر ماند ...

سلام
شبتان مهتابی آقا...
عرض تبریک آقا...
ما همه بیتابیــم...
کوچه ها منتظرند...
دشتها دگــر حوصله سبزه ندارند....
پس چرا دیر آقــا؟؟؟
این نفس ها به فدای کف نعلین شما...
اندکــی تند قدم بردارید...

در محضر آیت الله بهجت:

خدا می داند در دفتر امام زمان (عج) جزو چه کسانی هستیم!

کسی که اعمال بندگان در هر هفته دو روز(روز دوشنبه و پنجشنبه)به او عرضه می شود.

همین قدر می دانیم که آن طوری که باید باشیم، نیستیم!

افسوس که همه برای برآورده شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می روند،

و نمی دانند که خود آن حضرت چه التماس دعایی از آنها دارد

که برای تعجیل فَرَج او دعا کنند!

ادامه ی مطالب رو از دست ندید




مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در شنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۲ |

باید رفت....

از مقصد نپرس هرجا غیر از اینجا....

دل ولی سر ناسازگاری دارد....

مثــــــل همیشه...

من میرم او بر می گردد...

هر وقت میخواهيم با سيد برويم توي شهر قدمي بزنيم ،

يکي دو نفر جلوتر مي روند تا اگر بوي کباب شنيدند خبرش کنند.

 حساسيت دارد به بوي کباب ، حالش خیلی بد مي شود.

يک بار خيلي اصرار کرديم که چرا؟

گفت : « اگر در ميدان مين بودي و به خاطر اشتباهي ، مين فسفري عمل مي کرد

و دوستت براي اينکه معبر و عمليات لو نرود ، آن را مي گرفت زير شکمش و ذره ذره آب مي شد

و حتي داد هم نمي زد و از اين ماجرا فقط بوي بدن کباب شده توي فضا مي ماند ،

تو به اين بو حساس نمي شدي؟»

دل نوشت:

مے دانے چیــست؟!

هیـچ!

مسـئلـﮧ سآده اسـت،سـاده ے سـاده...

مسئـلـﮧ یـک دلتنگــے سـت

بـراے خـاک غــریبـے کـه بـدجـور بـوے آشنـایے مـیدهـد...+

ایـــــنــــــجـــــا

پـــر از عــطـــر مــلــکـــوتـــ اســتـــ

                                       قـــدرے نفـــســــ هاے جـــانـــانـــ بکشـــــ...



مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در سه شنبه هفدهم دی ۱۳۹۲ |
بازدلم هوای عطرخاکت راکرده
عطرخون های پاک
طلاییه عظمتت را دیردرک کردم افسوس میخورم
انقدمحوغروبت بودم گویی جامانده ام ازخودم وازدلم
چه کردغروبت بامن.
دلتنگ ک میشوم

لبخندهای حاج حسین ونگاه های حاج ابراهیم وجودم رامی سوزاند.

راستی گفتم لبخند حاج حسین و نگاه حاج ابراهیم همت....

چقدر دلم برای آن لبخند ها و نگاه های خدایی تنگ شده....

در روزگاری که دغدغه ی مردم آن شده فیلتر شدن وی چت و....

و به چه مینگری.....

به مردی که قرن هاست در انتظار سی صد واندی مرد است...

و به مردمی که تنهایی و غریبی امامشان برایشان به اندازه گرانی مرغ و گوشت و....اهمیت ندارد

و بخند حاج حاج حسین که خنده دار است حال و روز این مردم....

و از همه خنده دار تر حال روز من ولی.....

دعا کن....

در قنوت عاشقانه ات در نزد پروردگارت.....





مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در سه شنبه سوم دی ۱۳۹۲ |


ازتو مي خواهم بنويسي
ازتوئي که سعادتت يارت شد وزائر وادي عشق شدي
از تو که فکه را ديدي، حکايت هايش را شنيدي

از تو که طلائيه را ديدي و غربت شهيدان را
با تمام وجودت حس کردي

تو که در خاک پاک شلمچه نفس کشيدي
و هم ناله شهيدانش شدي

تو که وسعت بي انتهاي اروند را ديدي
و صداي ناله لب هاي خشک شهيدانش را شنيدي

از تو که توفيق رفتن به دهلاويه را داشتي
و سکوت پر رمزش را به صداي پايت شکستي

ازتو مي خواهم که بنويسي
ازعشق ،‌از شهادت ،‌از غربت ، از گمنامي ،‌
از مظلومي ، از رشادت ، از شهامت از هرآنچه که شهيدان با زبان بي زباني باتو گفتند


بعضی ها خودشان رو از امیر المومنین حزب اللهی تر میدانند....

من در اتاق یک رئیسی رفتم، کار داشتم. تا در را باز کردم دیدم یک دختری حالا یا دختر یا خانم، خیلی خوشگل است. تا در را باز کردم، اوه... چه شکلی!داخل اتاق رئیس رفتم گفتم: شما با این خانم محرم هستی؟........

http://media2.afsaran.ir/siKksLS_506.jpg

1- ادامه مطلب فراموش نشه درسی بزرگ برای همه ما که ادعای حزب اللهی بودن داریم.....

2-بنویس برای ما از هرآنچه در سرزمین نور بهش رسیدی یا بهت رسوندن یا.....

3-در صورت تمایل میتونید نوشته های زیباتون رو برای سامانه پیامکی ما به شماره300040319319ارسال کنید.

4-یه عده از دوستان دارن برمیگردن و یه عده هم امروز حرکت کردن من بازهم در عقب قافله.....(1392/9/25)

کرب و بلا ای کاش من مسافرت بودم.....



مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۲ |

به اشک چله گرفتم که محترم باشم

                                خدا کند شب اربعین حرم باشم



فقط یک چیز ارباب جانم

قرارنبود جدا کنی.....

قرارنبود فقط خوبا رو ببری....

قرار بود همه ی رفقا با هم بریم....

قرار بود همه نوکرا باهم بریم.....

یه عده رفتن و یه عده موندیم.....

رفیقان میروند نوبت به نوبت

خوش آن روزی که نوبت بر من آید

کاروان میرودومن.....



مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در سه شنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۲ |

سالها منتظر بود....

               منتظر پسرش.......

                          انتظارش به سر آمد.......

                                             پسرش بی سر.......


پاش رو گذاشته بود رو دوشش و داشت لی لی بازی میکرد.....

رسید جلو سنگر....

سنگری که ترکیده بود.....

گفت:پا که چیزی نیست....

تا اینو گفت......

یه خمپاره اومد و سرش رو برد....


ادامه مطلب رو از دست ندید....



مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در چهارشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۲ |

هوای دلم بارانیست درست مثل هوای الان شهرمان......

و تو چه میدانی چیست باران؟؟؟؟؟؟؟؟

تو چه میدانی که باران و مادر شهید یعنی چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلش مثل دل آسمان گرفت؛ قلبش فشرده و چشم‌هایش داغ شد و قطره‌ای اشک از گوشه چشم‌ها بر گونه‌های خیس‌اش جاری شد و با قطره‌های باران درآمیخت و پایین آمد.دوباره به روبرو خیره شد، عبدالمجید را دید که دارد به مادر اصرار می‌کند به خانه برگردد؛ حتی گریه و التماس ‌کرد؛ اما مادر برنگشت مادر با بغض و گریه می‌گفت «کجا بروم مادر؛‌ وقتی بدن تو 23سال است زیر باران است چطور انتظار داری من زیر باران نباشم». مادر شاید باور نداشت که فرزندش به شهادت رسیده است؛ وقتی کسی به سراغش می‌رفت تا عکس‌های شهید را از او بگیرد، نمی‌داد و می‌گفت «این‌ها امانت‌های عبدالمجید است، هر وقت برگردد باید به او بدهم». مادر شهید مفقوالاثر «عبدالمجید امیدی»





مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در شنبه یازدهم آبان ۱۳۹۲ |

و باز هم جمعه ایی بدون تو گذشت

وشایـــــد باتو

تویی که در کنار ما هستی و زندگی میکنی اما ما......

و به راستی که مادرت غریب بود تو ازاو غریبتر......

            دلی شکسته تر از من درآن زمانه نبود

                                    در این زمان دل فرزند من شکسته تر است




مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در جمعه دوازدهم مهر ۱۳۹۲ |
همت همت مجنون


حاجی صدای منو میشنوید 


همت همت مجنون 


مجنون جان به گوشم


حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر 


محاصره تنگ تر شده ...


اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....


خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ....


اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند....


خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره ...


عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده ...


همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جان



فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ....


حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه


ولی کو اخوی گوش شنوا...


حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه.......


همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ....


حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه 


کمک می خوایم حاجی .......


به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند



داری صدا رو.......


همت همت مجنون.......





مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در سه شنبه دوم مهر ۱۳۹۲ |

بسم الله ...

سالهاست ...

چتر حسـ♥ـین روی سرم سایه افکنده ...

از همان بچگی حســ♥ـین (ع) شد سایه ی سرم

بابی انت و امی ... شهید بی سر ...



مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در چهارشنبه سی ام مرداد ۱۳۹۲ |

 

خدایا، ای پروردگار زمین و زمان، ای آفریننده بی همتا، و ای یاور مستضعفان

از تو می‌خواهم که یا سعادت شهید شدن را به من عطا کنی و یا جرأت زینب بودن را.

خدایا این شهیدان همه به امید لقاي تو این راه را پیموده‌اند و چه سرافراز پیموده‌اند.

خدایا آنها را بپذیر و در کنار سرور شهیدان حسین(ع) جایشان ده.

خدایا به ما توقیق عطا کن که مرگمان را خود انتخاب کنیم و یا اینکه راویان خوبی برای پیام شهیدانمان باشیم.

 

شهید غلام رضا نادریان جهرمی



مربوط به موضوع :
نویسنده امیر نجفی در پنجشنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۲ |

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها